قرار دل

دل نوشت

قرار دل

دل نوشت

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

سفر به دیار عشق

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ

دنیا

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل  و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.


شهید چمران

کاملا بی ربط : در میان این همه آدم که جان را به لب می رسانند، فقط نام عزرائیل بد دررفته است!

عشق

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ب.ظ

حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم. اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم. انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم.و آن (( عشق)) است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...

 شهید حاج محمد ابراهیم همت


یا امام زمان ....

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۶ ق.ظ

چه انتظار عجیبی!

تو بین منتظران هم، عزیز من، چه غریبی!

 عجیب تر که چه آسان، نبودنت شده عادت، چه بی خیال نشستیم،

نه کوششی نه وفایی

فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی ...!

پی نوشت:

  دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است

            السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...


قدرت اندیشه

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

دوستدار تو پدر".*

 *طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*

 *ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟*

*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".*

*نکته:* *در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهیم یافت و یا راهی خواهیم ساخت