قرار دل

دل نوشت

قرار دل

دل نوشت

قایق سواری در شلمچه

سه شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۲۰ ق.ظ

یادم هست یه روز یه خانوداه  همانند صدها خانواده ای که روزانه میومدند شلمچه برای بحث گردش و سیاحت و دیدن یک نمایشگاه مانند :تانک ، سیم خاردار و خاکریز و.....

ازم سوال کردند . آقا اینجا کجا قایق سواری می کنند؟ که من با تعجب جواب دادم که اینجا چنین چیزی وجود ندارد . و آبی هم که در منطقه هست . برای این می باشد که در زمان جنگ منطقه به این حالت بوده و صورت نمادین هست.

 

اما........

این مسئله گذشت تا شب آخر که قرار بود با دو تا از دوستان یک مقدار زودتر (دهم فروردین)از منطقه برگردیم.

برای همین بچه هایی که که کادر شلمچه بودند. و، (آقا مرتضی مسئول پارکینگ شلمچه هم قرار بود با ما بیاد) خواستند یک شب به یاد ماندنی را برای ما رقم بزنند.

و قرار شد اون شب وقتی همه خوابیدند . طبق یه برنامه  کاملا سری بریم سنگر صوت ،و  مشغول خوردن تنقلاتی که برای آقا احسان آورده بودند بشیم  و بعد از آن هم یه قایق سواری در منطقه بکنیم. که یادم هست وقتی  داشتیم میرفتیم تا برسیم به سنگر صوت چند بار به دلایل امنیتی مجبور شدیم به سنگرهای خاکی پناه ببریم و کلی خنده به پا بود.

تا اینکه بعد خوردن تنقلات احسان چگینی و اون حرکات و صحبتهای واقعا خنده دار وجذاب بچه ها قرار شد بریم سوار قایقی بشیم که به تانک وسط منطقه بسته شده بود . و ساعت هم حدود 2 بعد از نصف شب بود ،بالاخره با کلی مصیبت و اینکه هیچ کدوم از بچه ها وسایلی را که احتمال داشت که قایق سرنگون بشه و دچار آسیب بشه را با خودمن نبردیم و سوار شدیم همراه با دو تا چوب بزرگ که قرار بود کار پارو را  انجام بده ، و حدود نیم ساعتی بین سیم خاردار ها و موانع خورشیدی میچرخیدیم  و واقعا بسیار لذت بخش و مفرح بود .

و در آخر هم موقع دور زدن قایق تو گل گیر کرد و همه مجبور شدیم بیاییم پایین و تا زانو تو گل فرو رفتیه بودیم و قایق را به طنابی که به تانک وصل بود  بستیم .

و بعد از آن هم همه  به سمت دستشویی ها و شستن گل و لایی که به پاها چسبده بود . و رفتن به سمت ایستگاه صلواتی خوردن دو سه تا پارچ شربت آبلیمو خنک که محمد یگانه از قبل اماده کرده بود

و ساعت حدود 3 بچه ها همه با هم به سمت سوله ها و استراحت .و این هم یک خاطره ماندگار که بسیار شیرین و جذاب بود.

درد نوشت

یادم نمیره وقتی که رفتم سوله خودمون که بخوابم یادم افتاد که کاپشن و موبایلم را تو دستشویی پارکینگ جا گذاشتم ، و  دوباره با همرا داشتن تعدادی سنگ بزرگ برای ترس از سگهای ولگرد پارکینک تنهایی راهی دستشویی ها شدم.


 

 

آره واقعا خادمین شهدا دیوانه اند.

پنجشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ق.ظ

سلام خدمت سروران گرامی، ممنون از نظرهای زیبایتان در پست قبل ، اما نظر بنده اینه که خادمان واقعا دیوانه و مجنون هستند.

خادمان دیوانه، اون لحظه ای هستند که  لباس خاکی خادمی را که می پوشند. و با خودشون عهد می کنند که چند روز نقش شهید زنده را بازی کنند. و دیوانه اون لباس خاکی که وقتی می پوشند.احساس  می کنندواقعا منش و رفتارشون هم خاکی شده است.

خادمان دیوانه، اون  لحظه طلوع بسیار زیبای آفتاب در منطقه و مجنون او نسیم صبح هستند.

خادمان دیوانه، اون صف صبحگاه هستند،(که وقتی که بر میگردن خونه آرزوی اون لحظه را میکنند که یک روز صبح دست راستشون را بلند کنند بگند. سلام شلمچه، سلام شهدای گمنام شلمچه،  ما خادمین و خائنین شهدا ، شهدا ما نوکرتیم ،ما خرتیم)

خادمان دیوانه ،اون ورزش صبحگاهی و دویدن در منطقه هستند با اون حرکات جالبش (تمرین ریختن شربت برای بچه های ایستگاه صلواتی ،تمرین تکان دادن پر برای بچه های انتظامات و.....)

خادمان دیوانه، اون  آفتاب داغ ظهر  منطقه هستند که وقتی دارن عرق میکنند و رنگشان داره سیاه میشه  احساس میکنند داره سیاهی قلبشون کم میشه  و بیشتر شبیه شهدا میشند .

آره واقعا دیوونه، اون رفاقت های آسمانی هستند، که شاید تو کل عمرشون دیگه بین چنین بچه های با صفا و اهل دل قرار نگیرن.

خادمان دیوونه ، یک التماس دعای مادر شهید هستند ، که وقتی میاد منطقه یه جوری بهت نگاه میگنه و اشک میریزه که میخوایی زمین سر باز کنه و بری داخلش ، و فقط بهت میگه یاد پسرم افتادم شما رو دیدم.

آره دیوونه، اون جوراب عیدی هستند  که زائرا بهشون میدن . و وقتی که میگی نمیخوام ممنون ،میگه نذر پسر شهیدم هست.

دیوانه اون  لحظات غروب وصف نشدنی منطقه هستند ،که دنبال جایی میگردن برای پنج دقیقه هم که شده برند یه گوشه ای بشینند و .....

آره خادمان دیوونه، اون مراسم بدرقه تو مسیر بهشت هستند که میبینی چه جوری افرادی که از لحاظ ظاهری مشکل دارند ،دارند زاز زاز گریه میکنند و حاضر دل کند از منطقه نیستند.

آره خادمان دیوونه، اون لحظه ای هستند، که منطقه خالی شده از زائر، و میرن یه گوشه میششنند رو به زیارتگاه شهدا گمنام  و منتظر یه خدا قوت  از صاحب خانه هستند.

آره دیوونه، اون جمع های دو سه نفره نصف شب داخل منطقه هستند و مناجات ها و روضه های با صفا

دیوونه یک شب خوابیدن در منطقه هستند.

 خادمان دیوانه، اون آدم هایی هستند که وقتی قبل از اذان بلند میشی میبینی چندین  نفر دارند نماز شب می خونند.

آره خادمان شهدا دیوونه، اون لحظه ی خداحافظی پایانی بعد از چند روز خادمی هستند که وقتی دارن از منطقه خارج میشین با خودشون میگین  زائرا وقتی داشتند بر می گشتند . ما خادم ها بهشون خوشامد گویی می گفتیم و بدرقه می کردیم حالا ما بچه های خادم را کی داره بدرقه میکنه !!!

و در آخر به خدا دیوانه، اون خادمی هستم که وقتی خاطراتش را بازگو می کنم حال و هوای بارونی دارم.

شاید تصور گردد که در برخی شرایط عقل و عشق مخالف هم هستند اما باید گفت عقل دستور می دهد که ای انسان، عاشق باش.

عقل در یک افق خاص پرواز می کند اما آن جایی که قدرت پرواز ندارد خودش را به مرغ تیز پرواز و بلند پرواز عشق می سپارد.

 



به نظرتان خادمین شهدا دیوانه نیستند؟؟؟؟

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۰۵ ب.ظ

شاید خیلی جالب باشه برای شما که خادمان منطقه عملیاتی چه طور  تونستند خادم بشند این چند روز  چگونه زندگی می کنند و چه  مسولیتی بر عهده دارند و چند روز در منطقه هستند و ....

اولا:مسول خادمان از موسسه طلاییه داران می باشد و منطقه را حدودا اواخر بهمن ماه تحویل می گیره برای آماده سازی، هر مسول یک سری از افراد را به عنوان نیروی کادر در اختیار داره که تقریبا از اواخر بهمن و اوایل اسفند اضافه میشند و این افراد تقریبا تا 15 فروردین ماه در منطقه هستند.

و میشه بگی عمده کار عملیاتی از اوایل اسفند  تا 15 اسفند انجام میشه ،که اعزام کاروان راهیان نور شروع ننشده.

اما خادمینی که از طرف سایت کوله بار ثبت نام می کنند  ،پس از گزینش و قرعه کشی ، چهار دوره ی 10 روزه در منطقه هستند که از سوم اسفند ماه تا سیزدهم فروردین ماه می باشد.

قابل توجه  یکی از مسولین میگفت: (امسال 20000 نفر در سایت ثبت نام کردند ،که فقط 2000 نفر تونستند خادم بشوند)

اما نحوه زندگی خادمی در منطقه

همه ی خادمان در منطقه عملیاتی اسکان دارند و در سوله هایی  که تهیه شده است استراحت می کنند ، با امکانات کاملا اولیه

خادمین از نماز صبح که بیدار میشند ،تقریبا میشه بگی بعد از نیم ساعت از نماز، کارشون رسما آغاز میشه ؛ با صبحگاه  دسته جمعی خادمین و بعد از آن ورزش صبحگاهی در منطقه که حدود نیم ساعت طول میکشه

و پس از آن صرف صبحانه ،بعد از آن  هم هر خادمی به سمت مسولیتی که بهش محول شده میره مثلا: (انتظامات یادمان، ایستگاه صلواتی ، پارکینگ ،حسینیه و....)  و این ادامه پیدا میکنه که تا حتی ناهار و نماز را هم دیگه حق نداره به سوله ها برگرده ، تا ساعت 10 شب که زائران از منطقه خارج میشند.  بعد از آن همه  خادمین به سوی محل استراحت گاه میروند و شام میخورند و تا ساعت 6 صبح در اختیار درخودشان هستند. و فردا دوباره روز از نو

اما اینجا یه سوال خیلی مهم پیش میاد چرا با این همه سختی ظاهری(گرمای شدید، سوختن و زشت شدن قیافه، خوردن غذاهای کاملا بی کیفیت  ،بدون مزد و مواجب و ....) که شاید  اکثر خادمان تا حالا  تو شهرشون این همه اذیت نشدند باز هم عاشق خادمی هستند، یا اینکه اکثر خادم ها برای چندمین سال هست که دارند میاند. حالا با این تفاسیر

به نظرتان خادمین شهدا دیوانه نیستند؟؟؟؟

یا اینکه آدم های کاملا بیکار و الاف؟؟؟؟  

خاطرات فتح المبین

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۵۸ ق.ظ

بخش اول

فتح المبین

با توجه  به اینکه در منطقه ی عملیاتی فتح المبین شهرستان محلات حدود 34 شهید، 37 آزاده و تعدادی جانباز تقدیم به انقلاب و اسلام کرده و نسبت  به تعداد جمعیت بالاترین درصد از این لحاظ را دارا می باشد.

با هماهنگی هایی که انجام شده بود با مسولین سپاه استان خوزستان و مسول یادمان فتح المبین قرار شده بود که شیاری را که رزمنده های محلات از آن عبور کردند را بازسازی  و یاد و خاطرهای از این شهیدان زنده گردد.به همین خاطر با تابلوهای (آهنی)از قبل طراحی شده با تصویر شهیدان آن منطقه وشهر و تعدای میله پرچم و تابلوهایی چوبی برای نصب آماده سفر شدیم.

آغاز سفر

24 اسفند:سفری که از ساعت دو بعد از ظهر یک روز بارانی با دوازده نفر از دوستان شروع شد (دو سواری و یک بنز تک) شاید یکی از جالبترین خاطرات این سفربعد از حدود دو ساعت حرکت ، برفگیر شدن در  حین مسیر بود که دچار آن شدیم،نزدیکای الیگودرز که رسیدیم  به مدت نیم ساعت چنان برفی به باریدن گرفت که جاده دیگه پیدا نبود و ماشین ها وسط جاده لیز میخوردندو کامیون ها دیگه قادر به حرکت نبودند و زده بودند کنار جاده و بالاخره با سلام و صلوات با سرعت لاک پشتی مسیر را طی کردیم و حدود ساعت 12شب به شهر شوش رسیدیم و شب در دانشگاه پیام نور شوش خوابیدیم

25 اسفند:رفتن به سمت منطقه عملیاتی فتح المبین و خالی کردن وسایل از کامیون، که یکی از تلخ ترین خاطره این سفر شکستن ناخن دست حسین بود که که یک لحظه زیر آخرین تابلو گیر کرد و باعث شد که راهی بیمارستان بشه و ناخنش  را بکشند (که واقعا خیلی درد کشید) و تا ظهر بچه ها درگیراین قضیه بودن ، و بعد از ظهر هم شروع به رنگ کردن میله پرچم ها شدیم تا ساعت 9

26اسفند:با توجه به تغییراتی که ایجاد شده بود . و  مسول یادمان آقای منصوری شده بود .با مخالفت سرسختانه ایشون قرار گرفتیم و اجازه انجام کار را به بچه ها نداد و باعث شد که حاجی نجفی  و حاج ابوالفضل بروند به سمت اهواز و پیگیر کارها و عملا در آن روز بیکار بودیم  ودر یکی از اتاق های دانشگاه اسکان داشتیم.

27 اسفند:با زحمات فراوانی که حاجی نجفی و حاج ابوالفضل کشیدند برای دریافت مجوز تا حدی که حاج ابوالفضل می گفت اشک حاجی نجفی در اومده بود بالاخره مجوز از سردار گرفته شد که که تابلوی ورودی شیار را بزنیم و تعدادی  از  پرچم ها  و تابلوهای چوبی به سمت تک درخت زده بشه . و ما بقی کار پس از اتمام کاروان های راهیان نور انجام بشه برای سال های آینده.

اما واقعی یکی از روزهایی که واقعا حال بچه ها خیلی خوب بود ،همون روز بود ،احساس میکردیم شهدا بالاخره اجازه دادن که براشون قدمی برداریم و تا اذان مغرب  بچه ها اساسی تلاش کردند. و قرار ادامه کارها بر این شد که بعد از اتمام کاروان راهیان نور باشد.

28 اسفند:رفتن بچه ها به سمت زیارت حضرت دانیال نبی و بعد از آن هم حرکت به سوی محلات. با توجه به اینکه من اسمم برای خادمی دوره چهارم شلمچه در اومده بود که از دوم  فروردین شروع می شد دیگه با بچه ها برنگشتم ، و  قرار شد با یکی از رفقا (حسن)به سمت اهواز پادگان شهید محمودوند(معراج الشهدا ) بریم. برای دریافت حکم و اعزام

پ ن:خایا شکرت که تونستیم چند روزاز زندگیمون را  در جایی قدم برداریم و نفس بکشیم که روزی از بهترین بندگانت اونجا زندگی میکردند.


خاطرات ماندگار

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۰۳ ب.ظ

سلام خدمت همه ی دوستان وعزیزان گرامی

انشاالله که سالی سرشار از موفقیت و معنویت و سلامتی داشته باشید

تقریبا بعد از  یک ماه تعلیق بودن وبلاگ قصد نداشتم که با این موضوع و این سبک نوشتاری شروع دوباره ای داشته باشم. اما با توجه به نام وبلاگ و اتفاقاتی که پیش اومد سعی دارم که یک ماه از بهترین دوران زندگیم را برای خودم نه برای دیگران بلکه به عنوان خاطرات به یاد ماندنی بنویسم، شاید بعد سالها برایم خیلی جذاب باشد .خدا را شکر در این یک ماه خیلی روزهای متنوع وبه یاد ماندنی را سپری کردم

سفری که از 24تا 28 اسفند  از محلات به سمت منطقه عملیاتی فتح المبین  شروع شد و بعد از آن از 28 اسفند تا 2 فروردین رفتن به سوی اهواز و معراج الشهدا ا و بعد از آن هم از  3تا10 فروردین کربلای ایران (شلمچه )و بعد ازآن  در راه برگشت به محلات رفتن به  زیارت بی بی  حضرت معصومه

و بالاخره  از تاریخ 14تا23 فروردین سفری به دیار عشق و صفا سفر کرببلا که بعد سالها چشم انتظاری روزیم شد

انشاالله به صورت بخش بخش بهترین خاطراتم را همراه با عکس در روزهای آینده می گذارم در وبلاگ

*****************************************************************************

پ ن:یک لحظه یاد حرف پدرم افتادم ،بعد این که سفرم تموم  شد و رسیدم  محلات گفت: یادت هست چه قدر شوق و ذوق داشتی که میرم جنوب بعدش هم کربلا حالا تموم شد

آره تموم شد

یعنی زندگیمان هم ،به همین سریعی تمام خواهد شد.

خدایا می شود......


DSC1163.jpg


سفر به دیار عشق

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ

دنیا

چهارشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۸:۱۴ ب.ظ

دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل  و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.


شهید چمران

کاملا بی ربط : در میان این همه آدم که جان را به لب می رسانند، فقط نام عزرائیل بد دررفته است!

عشق

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۵ ب.ظ

حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم. اسلام دست از سر ما بر نمی دارد. ماباید بمانیم و کاری را که می خواهیم. انجام بدهیم. همیشه باید مشغول یک کلمه باشیم.و آن (( عشق)) است. اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند...

 شهید حاج محمد ابراهیم همت


یا امام زمان ....

جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۲۶ ق.ظ

چه انتظار عجیبی!

تو بین منتظران هم، عزیز من، چه غریبی!

 عجیب تر که چه آسان، نبودنت شده عادت، چه بی خیال نشستیم،

نه کوششی نه وفایی

فقط نشسته و گفتیم: خدا کند که بیایی ...!

پی نوشت:

  دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است

            السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...


قدرت اندیشه

شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۱۰ ق.ظ

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

"پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،  چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت.   من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد . من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی.

دوستدار تو پدر".*

 *طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام".*

 *ساعت 4 صبح فردا 12 مأمور اف.بی.آی و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟*

*پسرش پاسخ داد : "پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که می توانستم از زندان برایت انجام بدهم".*

*نکته:* *در دنیا هیچ بن بستی نیست. یا راهی‌ خواهیم یافت و یا راهی خواهیم ساخت